به اعتقاد من خالد ابوالفضل درست می‌گوید که در مورد سنت قرآنی تساهل نظریه پردازی شایسته‌ای توسط علمای اسلامی صورت نپذیرفته، چرا که تفوق و سلطه تمدن اسلامی انگیزه چندانی در علماس اسلامی برای بررسی ماهیت و ضرورت تساهل ایجاد ننمود. من در تأیید استدلال خالد ابوالفضل یک گام به پیش می‌نهم و استدلال می‌کنم که جهت‌گیری امپریالیستی اکثر علمای اسلامی ما قبل مدرن چندان مورد حمایت خود قرآن قرار نگرفته بود. نظر من در مورد دین به طور کلی، و دین اسلام به طور خاص چیست؟
آنچه در مورد مقوله دین می‌توان گفت این است که ظاهراً محتوای متون مقدس اهمیتی به مراتب کمتر از بسترهای اجتماعی و تاریخی تفسیر این متون دارند. البته این نوع اظهار نظر اغلب از یک اندیشمند سکولار سر می‌زند، اندیشمندی که از بیرونِ سنت مذهبی تحت بررسی به قضیه می‌نگرد. اما در اینجا نکته جالب این است که ابوالفضل، خود، مسلمانان را دعوت می‌کند که حساسیت‌ها و شعور خاص یک جامعه‌شناس تاریخی را در قرائت‌شان از قرآن به کار گیرند. شاید این رویکرد در مکاتب الهیاتی لیبرال و بخش‌های مطالعات دین در دانشگاه‌های آمریکا معمول و متداول باشد، اما عجیب است که این رویکرد از چنین جذابیتی در میان مسلمانان خاورمیانه برخوردار شده است.
اصلاحات مذهبی موفق می‌توانند متن مقدس را در برابر شرایط اجتماعی دگرگون شده باز تفسیر و منطبق نمایند، اما آن به ندرت ادعای انجام چنین کاری را دارد. شاید ابوالفضل به درستی علمای وهابی را متهم می‌کند که محافظه‌کاری فرهنگی معاصر خود را به قرآن نسبت می‌دهند، اما دقیقاً این امر علامت یک جنبش مذهبی موفق است. باز تفسیر لیبرال ابوالفضل از قرآن تا حدّی دقیقاً درگیر همین نوع «نسبت دادن» می‌شود، و این یک علامت امیدوارکننده است. اما درستی، تساهل و سلامت فکری ابوالفضل او را به تصدیق این موضوع می‌کشاند که قرآن پیش از هر چیز، یک متن پیچیده و مبهم است، و متنی است که حتی برای تفاسیر نامتساهلانه‌ی پاک‌دینان مذهی توجیهات فراوانی فراهم می‌کند. این یک موضع لیبرال قابل تحسین است، اما من از آن بیم دارم که جذابیت این نوع اصلاحات به کسانی که از قبل مدرنیته را پذیرفته‌اند محدود شود، یعنی عمدتاً مسلمانان تحصیل‌کرده‌ای که جذب جامعه ایالات متحده شده‌اند و نیز تعداد نسبتاً اندکی از مسلمانانِ بسیار مدرن شده در خود خاورمیانه.
اگر بذپیریم که غالباً متون مقدس فی حد ذاته اهمیتی کمتر از بستر تفسیرشان دارند، پس در مورد بستر اجتماعی فعلی چه می‌توان گفت؟ ماکس وبر، جامعه شناس بزرگ، معتقد بود که ادیان امکان‌های مشخصی برای تأثیرگذاری بر سنت‌هایشان دارند. به گفته‌ی ماکس وبر این سنت‌ها بیشتر به وسیله‌ی گروه‌های اجتماعی مسلط و تجربیات تاریخی حساس شکل می‌گیرند. تا به وسیله‌ی متون دینی. وبر اعتقاد داشت که هرچه قدر هم که یک سنت مفروض چندوجهی باشد، در مواقع بحران اجتماعی، شیوه‌های عمل و تأثیرگذاری خاصِ یک مذهب «به کار خواهند افتاد».
ابوالفضل استدلال می‌کند که درس مهم تاریخ اسلام این است که گروه‌های افراط‌گرا در نهایت از جریان اصلی اسلام بیرون رانده می‌شوند و در طی زمان معتدل می‌گردند. شاید دقیق‌تر این باشد که بگوییم ویژگی اصلی تاریخ اسلام ظهور مجدد همیشگی چنین گروه‌های افراطی در برهه‌های بحران اجتماعی است (حال سرنوشت اجتماعی‌شان هر چه باشد در این امر تأثیری ندارد). ظهور این جنبش‌های مذهبی افراط‌گرا، خود، ریشه در سنت اسلامی گسترده‌تر کشورگشایی‌های تهاجمی و حکومت دینی دارد. این سنت تا حدی از خود قرآن گرفته شد اما به وسیله‌ی تجربه متأخر امپراطوری اسلامی نیز شکل گرفت.
من اعتقاد ندارم که ظهور وهابی‌گری معاصر یا گروه‌های تروریستی گوناگون را بتوان به درستی به عنوان تابعی از درآمدهای نفت سعودی، یا حتی به عنوان واکنشی به استبداد خاورمیانه‌ای در عصر حاضر و دوره‌ی استعمار گذشته تبیین نمود. در عوض، ظهور یک بنیادگرایی اسلامی افراطی و نامتساهل ریشه در افزایش شدید جمعیت و مهاجربت گسترده به شهرها در سراسر خاورمیانه دارد. جامعه روستایی سنتی با پیوندهای خانوادگی و خویشاوندی تا حدی خود را در محیط شهری جدید بازسازی نموده است. اما این نظام اجتماعی سنتی به شدت به وسیله‌ی نوآوری‌هایی نظیر آموزش و اشتغال مدرن که قشر زنان و مردان را به یکسان تحت تأثیر قرار داده، تهدید نیز شده است.
ابوالفضل به مشکلات ایجاد شده به وسیله‌ی حکومت‌های اسلامی استبدادی و واقعاً نامشروع خاورمیانه مدرن اشاره می‌کند، اما خودِ این وضعیت یک دگرگونی معاصر در حوزه‌ی جدایی تاریخی دولت و جامعه در جهان اسلام به شمار می‌رود. پس از سه خلیفه‌ی اول، حکومت‌های اسلامی بخش اعظم مشروعیت دینی‌شان را از دست داند، و جامعه‌ای که ساختار قبیله‌ای سنتی‌اش اساساً امکان خودگردانی را برایش فراهم می‌کرد صرفاً این حکومت‌ها را تحمل می‌نمود. هنگامی که حاکمان اسلامی می‌توانستند امپراتوری‌ها را از میانِ ائتلافات قبیله‌ای (و جوامع اقلیت) کم و بیش خودگردان سرهم‌بندی کنند، این ترتیبات به خوبی کار می‌کرد. اما در بستر معاصر، یک تعارض دائمی میان نظام خویشاوندی سنتی که همچنان قدرتمند است، و الزامات مدرنِ حکومت بوروکراتیک متمرکز وجود دارد.
یک دور باطل در خاورمیانه وجود دارد، چرا که در این منطقه قدرت پیوند‌های خویشاوندی سنتی مانع کارکرد مؤثر یک اقتصاد سیاسی مدرن می‌شود؛ ناکامی اقتصادی و سیاسی به نوبه‌ی خود عقب‌گرد به سمت نظام اجتماعی سنتی ودفاع ستیزه‌جویانه از آن را تقویت می‌کند. این همان بحرانی است که خیل عظیمی از مردان مسلمان تحصیل‌کرده‌ی بیکار را به آغوش بنیادگرایان می‌کشاند. همچنین، چالش مدرنیته، زنان مسلمانی را که میان تعهدشان به آموزش و اشتغال از یک طرف، و لزوم حفظ اعتبار و موقعیت اجتماعی خانواده‌هایشان از طرف دیگر، گیر کرده‌اند، به چرخش به سمت حجاب و بنیادگرایی تحریک می‌کند.
یک اصلاحات ایدئولوژیک تنها در صورتی می‌تواد موفق شود که این دور باطل از بین برود و سازش بیشتری میان سنت و مدرنیته در سطح کردارهای اجتماعی بنیادین پدید آید. البته، جدایی شدید میان تغییر اجتماعی و ایدئولوژیک قابل قبول نیست. اما کثرت‌گرایی لیبرالِ ابوالفضل برای جذب افرادی که به شیوه‌ی زندگی آمریکایی، یعنی نسبتاً آزاد از تعهدات اجتماعی و خانوادگی ما زندگی می‌کنند، مناسب است. اما اکثر مسلمانان خاورمیانه نه تنها اکنون به این شیوه زندگی نمی‌کنند، بلکه احتمالاً حتی پس از اینکه یک سازش نسبی میان ساختار خانوادگی و خویشاوندی سنتی مسلمانان و مدرنیته برقرار شد نیز اینگونه زندگی نخواهند کرد. بنابراین، ما هنوز نمی‌دانمی که چه اصلاحات واقعی به وقوع خواهد پیوست، و یا حتی اصولاً به وقوع خواهد پیوست یا نه. اما تجدید نظرطلبی و اصلاحات در اسلام بیشتر منوط به تغییرات اجتماعی بنیادین است و نه تفاسیر نوآورانه و جدید از منابع اسلامی.